تاریخ

ژوئیه 2, 2010 2 دیدگاه

بلوچ ها مردمانی اند از نژاد آرایای البته اختلافات نیز وجود دارد برخی می گویند بلوچ ها از نژاد سامی هستند برخی دیگر می گویند بلوچ ها از نژاد آریای و هندوی هستند  اما چیزی که روشن است این است که بلوچ ها از سالیان بسیار دور در بلوچستان می زیستند آنها مردمانی بودند شجاع بی باک و بردبار

چون در بیابان ها و کوهستانات زندگی می کردند و زندگی را به سختی می گذراندند توانایی شان در جنگیدن و سخت کوشی شان در هر کاری شهرت داشت

بسیاری می گویند بلوچ ها اقوام مهاجر اند اما به نظر من این ها همه حدس گمان های اشتباه است بلوچ ها از همان دوران قبل از میلاد در بلوچستان می زیستند آنها در ابتدا زندگی چادر نشینی داشتند اما به مرور زمان و با آغاز قرون وسطا زندگی یک جانشینی را آغاز کردند

بسیاری می گویند چرا تاریخ این قوم مشخص نیست دلیل آن روشن است به خاطر اینکه آثار تاریخی منطقه بلوچستان اصلا بررسی نشده اند و تحقیقی در موردشان انجام نپذیرفته آثاری مربوط به دوهزار سال قبل از میلاد مسیح در بلوچستان یافت شده متاسفانه این آثار روز به روز  وضع بدتری پیدا می کند و تخریب شدن آنان به دست افراد بی سواد و نا آگاه نیز مسئله ای بس مهم است

قلعه های مربوط به قرون وسطا در سرحد و امکان باستانی مکران می تواند زندگی مردم بلوچ را در گذشته نشان دهد ظاهرا بلوچ های سرحد در قلعه ها زندگی می کردند و آن را کلات می نامیدند در مکران نیز قلعه هایی مربوط به دوره اسلامی وجود دارد

اگر به روستا ها و دشت های بلوچستان بروید بدون شک قلعه ها و خانه های قدیمی کوزه هایی که در زیر خاک دفن شده و بسیاری از آثار قدیمی را خواهید دید حتی چندی پیش سنگی را یکی از دوستانم پیدا کرده بود  اندازه یک بشقاب بود گرچه بعد ها دوست من آن سنگ را گم کرد ولی سنگ عجیبی بود بروی سنگ نوشته هایی که اصلا خوانده نمی شد دیده می شود و چهار تصویر کشیده شده بروی سنگ بود البته تصاویر بخوبی دیده نمی شد تصویر یک انسان تصویر حیوانات و ………..

خلاصه خیلی عجیب و جذاب بود اثار اینچنینی به راحتی گم می شوند و یا شکسته و از بین می روند

امیدوارم مسئولین تعصب را کنار گذاشته و از این آثار محافظت کنند

دسته‌ها:Uncategorized

وطن گم شده من

ژوئیه 2, 2010 ۱ دیدگاه

چه سخت است همه چیز تو را بدزدند تاریخت وطنت هنرت استقلال و آزادیت را خیلی تلخ و ناگوار است وقتی به بلوچستان بیاید و از یک سیستانی بپرسد بلوچ ها چگونه مردمی اند به شما خواهند گفت بلوچ ها مردمانی اند ثروتمند اما وقتی خود زندگی بلوچ ها را ببینی می دانی که چقدر سختی و بدبختی را تحمل می کنند

بلوچ بودن همیشه برای من افتخاری بوده اما متاسفانه بلوچ بودن خیلی سخت است

باید تحقیر شوی باید ببینی که دیگران چگونه از زندگی  سرزمینت لذت می برند و از نعمات آن استفاده می کنند در حالی که تو حق داشتن یک زمین خشک و بی آب و علف را در این سرزمین نداری باید بی کاری را تحمل کنی باید درس بخوانی ولی بی کار باشی باید زابلی ها را که از سیستان به بلوچستان آمده اند در بهترین وضع و زندگی ببینی و بلوچ ها را در فقر و تنگ دستی از خیابان ها و کوچه ها که بگذری کودکان بلوچ را در حال فروختن بنزین آدامس نان خشک و……….  خواهی دید با لباس هایی پاره و چهره هایی رنجیده جوانانی که در همان جوانی پیر به نظر می رسند

جوانانی که به خاطر گیر آوردن یک تکه نان شب تا روز بیدارند

باید به زبان فارسی صحبت کنی و زبان شیرین بلوچی را به فراموشی بسپاری این حقیقتی است از وطنم حقیقتی تلخ و ناگوار حقیقتی که هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند

بلوچستان سرزمینی است تاریخی کهن دارای زبان و فرهنگ و این است که نشان می دهد بلوچ ها یک قوم نیستند آنها یک ملت اند یک ملت

ملتی که راهش را گم کرده

دسته‌ها:Uncategorized

کسی هست؟

ژوئیه 2, 2010 بیان دیدگاه

الو؟

الو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

صدا میاد

البته صدا که چه عرض شود نوشته رو می بیند مطالب سایتم دیده میشه

ازت یه سوال می پرسم راستشو بگو مطالب سایتم رو دیدی

نه خدا وکیلی دیدی مطالبو

الحمدالله مثل اینکه مطالب رو دیدی چطور بودن حالا؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب بد بدردنخور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جواب بده با تو ام

نمیشنوی

نمیبینی این نوشته ها رو

خوب مثل اینکه اینجا  کسی نیست منتظرما می خوام ببینم چند نفر مطالب منو دیدند و نظر میدن

فعلا بای منتظر نظراتم

دسته‌ها:Uncategorized

چه زیبا بود روز های وطن

ژوئیه 1, 2010 بیان دیدگاه

من از مردم بلوچم

مردمی که به سختی زندگی می کنند مردمی که هنوز هم از وجود تبعیض رنج می برند

یاد کودکی خود افتادم روز های زیبا و شیرینی بود آن روز های وطن صبح زیبای روستا نگاه کردن به چهره رنجیده کشاورزان و دامدارن هر روز با صدای آواز زیبای خروس از خواب بیدار شدن چه زیبا بود با وجود اینکه ما شهری بودیم اما گاهی به روستا می رفتیم به جایی که اجدادمان در آنجا بزرگ شدند خوردن شیر تازه گوسفند آن هم بعد از نماز صبح لذتی فراوان دارد

یادم است بهار به گدان(سیاه چادر) می رفتیم آری جایی که دامدارانی که زندگی را به سختی می گذرانند

چهره شاد ملا را بیاد دارم ملا یک دامدار بود همیشه می خندید غم او را ندیدم

ملا تکیه بر بالش بلوچی دوچ می خندید و داستان تعریف می کرد پسران ملا به او در کار دامداری کمک می کردند

هر روز صبح چوپانی که برای ملا کار می کرد را در حالی که گوسفندان را برای چرا می برد می دیدم خیلی دلم به حالش می سوخت او از ملا چیزی نمی خواست فقط غذا و در عوض برای ملا کار می کرد لباس های پاره اش و چهره رنجیده قابل توصیف نبود البته ملا وضعش از وضع چوپان بهتر نبود

صدای زنگوله گوسفندان و صدای بع بع آنان گوش ها را نوازش می کرد بچه ها با شوق و با چهره هایی خندان به دنبال پترونک بودند گیاهی که سالیان سال است که مردم منطقه استفاده می کنند

دامداران نیز از گدان بیرون می آمدند و به روستا می رفتند تا نان و آبی تهیه کنند و شب خسته و کوفته بر می گشتند شب های گدان زیبایی بس فراوان داشت  نگاه کردن به ستارگان و کهکشان ها هم ما را وادار می کرد لحظه ای از گدان بیرون آییم

شب ها بچه ها و جوانان جمع می شدند و داستان جن و پری شروع می شد به به چه داستان هایی

شب را ما بچه ها خواب نمی رفتیم زیرا ترس از آن داشتیم که مبادا شپی ماس ما را  ببلعد شپی ماس موجودیست افسانه ای بلوچ ها می گویند شپی ماس در دوران قدیم در دشت ها و صحرا ها زندگی می کرد نصفی از بدنش حیوان و نصف دیگر انسان بود او کودکان را می دزدید و می خورد

و این داستان برای ساکت کردن بچه استفاده فراوانی داشت

شب های گدان هیجان داشت زیرا همراه با ترس بود کودکان دائما از موجودات افسانه ای صحبت می کردند

صدای زیبای موذن که از کوه بالا می رفت اذان می گفت واقعا شنیدنی بود و لحظه ای ما را مجبور به شنیدن می کرد

چند وقت پیش ملا را دیدم چهره غمگین او را اولین باری بود که او را اینگونه می دیدم فهمیدم  که از دنیا رفتن پسرش برایش چقدر تلخ بوده

آری ملا پسرش را در یک حادثه ناگوار از دست داده بود شنیدم که می گفتند بسیار گریه کرده پسرش را بیاد دارم

لبخندهایش را شادی و خوشحالیش را پسر ملا دوچرخه ای داشت همیشه به ان سوار می شدیم و از دوچرخه سواری آن هم در دشت ها  لذت می بردیم

آخرین باری که پسر ملا را دیدم داشت به مسجد می رفت او در آخرین لحظات زندگی شاد نبود گویی می دانست که زمان کشته شدنش فرا رسیده لبخندی زدم گفتم فلانی کجایی مدتی است تو را ندیده ام گفت برادر من همینجا هستم کنار شما حالا می توانید مرا ببینید اندکی هر دو خندیدم بار دیگر سوالم را تکرار کردم چیزی نگفت فقط لبخندی زد و هر دو وارد مسجد شیدم دوباره او را ندیدم تا اینکه گفتند فلانی شهید شد چقدر تلخ بود ماجرای او برای ملا

دیگر آن روز ها نیست بدبختی و فلاکت روز به روز بیشتر می شود

و زندگی در بلوچستان سخت تر برای همین بود تصمیم گرفتم بلوچستان را ترک کنم گرچه هر روز بیاد وطن می افتم

ولی باز هم نمی خواهم برگردم به جایی که در آنجا آزاد نیستم

چه زیبا بود آن روز های وطن

دسته‌ها:Uncategorized

ققنوس

ژوئیه 1, 2010 بیان دیدگاه

نمی دانم شما نام ققنوس را شنیده اید پرنده ای بس زیبا که با اتش گرفتنش پرنده ای دیگر از خاکستر او پدید می اید

همیشه آرزویم این بود که ققنوس باشم اما چه فایده هر کسی لیاقت ققنوس بودن را ندارد

ققنوس بودن سخت است خیلی سخت باید بسوزیم تا کسی که بعد از ما می آید راحت باشد او نیز باید آتش گیرد تا بعدی راحت باشد

چه سخت است فدا کردن و فداکاری

ما اگر امروز راحت زندگی می کنیم به خاطر این است که ققنوس هایی قبل از ما خود را فدا کردندگاه بخود می گویم ای کاش تو یکی از آن ققنوس ها بودی اما من لیاقت ققنوس بودن را ندارم

شهیدانی که خود را فدای اعتقادشان کردند ققنوس اند آنها برای بقای اعتقاد در آتش سوختند و از خاکسترشان انسان های فداکار دیگری به وجود آمد

دیروز فیلمی از یکی از کشور ها را دیدم که مردمان آن از جنگ و نا امنی رنج می بردند آنها خود می گفتند ما از جنگ خسته شده ایم می خواهیم راحت زندگی کنیم اندکی با خود فکر کردم آیا آنها واقعا از جنگ خسته اند چرا با وجود اینکه جنگ را نمی خواهند باید وطنشان بسوزد پس از اندکی فکر کردن متوجه شدم چرا آنها رنج می کشند آری آنها به ققنوس های خود وفا دار نبودند

جنگجویانی که به خاطر آنها می جنگیدند از کمک مردم این منطقه محروم بودند حال می دانم که اگر ما از ققنوس های خود دوری کنیم چقدر بلا و مصیبت ما را همراهی می کند

امیدوارم همه مردم ستم دیده جهان در کنار ققنوس های خود باشند

در افسانه ها ققنوس یکی است اما در واقع هزاران ققنوس شجاع وجود دارند

به امید روزی که بشریت راه راستین را بپیماید

دسته‌ها:Uncategorized

چی بگم

ژوئیه 1, 2010 بیان دیدگاه

نمی دانم چه بگویم اما دوست دارم صحبت کنم با دلم با کسانی که به این اتاق کوچک و سیاه رنگ می آیند

گاه وقتی دلم می گیرد یا به اینجا می آیم یا به وبلاگ هایی که موضوع عاشقانه دارند البته می دانید این وبلاگ ها متاسفانه فکر می کنند عشق یعنی یک پسر و دختر کنار هم باشندو همدیگر را ببوسند اما این را می دانم خیر اینگونه نیست عشق واقعی و تمام نشدنی عشق انسان به خداست خدایی که ما را آفرید فرقی نمی کند از چه دین و مذهبی باشیم زردشتی یهودی مسیحی بودایی مسلمان و……….  خلاصه هر دین دیگری مهم آن است که محبت واقعی آن پرورد گار جهانیان در دلمان باشد خداوند نیز بندگانش را دوست دارد و همواره خود رد کتاب آسمانی خود این موضوع را بیان می کند ولی چه فایده ما مسلمان باشیم و کتاب آسمانی خود را قبول کنیم ولی حب به  خدا در دل های ما جای نداشته باشد خوشبختانه هنوز هم  پیدا می شوند وبلاگ نویسانی که خدا را دوست دارند او را باور دارند و یقیین دارند که او هست او همیشه و همه جا هست  خدایی به آن عظمت و بزرگی می تواند در دل انسان جای گیرد و این خود بهانه ایست برای این که انسان دوست داشته باشد رب خود را

پس دوستان من ما که ادعای مسلمان بودن را می کنیم باید با توجه به قرآن کریم راه خود را بیابیم قرآن یک راهنماست که ما را به سوی ربمان هدایت می کند

دسته‌ها:Uncategorized

اعتقادم را دوست دارم

ژوئیه 1, 2010 بیان دیدگاه

متاسفانه گاهی اوقات در حین جستجو در اینترنت به وبلاگ های برمی خورم که به نظرم  مطالبشون بسیار تاسف بر انگیزه بارها و بارها از این وبلاگ ها بازدید داشتم وبلاگ های که ادعا می کنند حرف حقو می زنند ولی بحث هایی بسیار بدور از عقل رو در اونها می بینم من سنی ام و به سنی بودنم افتخار می کنم گر چه آدم مذهبی نیستم و زیاد اهل مطالعه کتاب های مذهبی نیستم ولی اینو می دونم کسایی که به اهل سنت توهین می کنند هدفشون هدف حق نیست اونا هدف راستین رو ندارند و به دنبال اینند که مثلا بگن ما بهتریم به نظر من بهترین کسیه که به همه احترام بذاره نه کسی که به این و اون توهین کنه

چند وقت پیش بود که به یکی از سایت های مذهبی میانه رو شیعه رفتم و بازدیدی از این سایتا داشتم متاسفانه این سایت عکسی بزرگ از چند نفر که در حال آتیش زدن یه خونه بودند رو نشون می داد و در گوشه ای از عکس نوشته بود لعنت الله علی ظالمیک یا فاطمه

می دونید وقتی این نوشته رو دیدم از خدا خواستم که خودش همه اون کسای رو که چنین کارهای ناعاقلانه ای رو می کنند و چنین تصویر گمراه کننده ای رو منتشر می کنند مجازات کنه

متاسفانه سطح شعور در ایران بسیار پایینه شما خودتون قضاوت کنید آدم اوقاتی رو که بیکاره بهتره عبادت کنه یا گریه کنه و به اصحاب پیامبر فحش بده یکی از عوامل پیشرفت نکردن ایران هم همین پایین بودن سطح شعوره

چه فایده دارم ما بشینیم یه گوشه مسجد و فحش بدیم آیا احترام و شاءن مسجد اینه که به صحابه ای که شما رو با اسلام آشنا کردند توهین کنید

دسته‌ها:Uncategorized

سفر به بلوچستان

ژوئیه 1, 2010 بیان دیدگاه

تفتان قله ای است در بلوچستان قله ای بس گنده و بزرگ البته بزرگتر از شکم نامبارک برخی از آقایان نیست ولی جای بسیار زیبا و به قول برخی از اخویات بسیار باحال است آتش فشان دریاچه کوچک و زیبا هوای صاف صاف آب خنک و خلاصه همه اینها جزئی از جاذبه های تروریستی منطقه محسوب می شوند تروریست ها نیز از فرصت بهره جسته و دوان دوان به دنبال ماموران محترم نیروی افتضاحی اند به به عجب جای با حالیست این تفتان مخصوصا گل دره اش که دیگر حرف ندارد جای بسیار عالی برای گوزیدن میهمانانی که از استان های دیگر به این دیار باقی می آیند(مثل خود بنده) و خلاصه هر چه از بلوچستان بگویم کم گفتم جای با صفای ایست اگر دوست دارید بترسید به طوری که شلوارتونو خیس کنید بیاید بلوچستان چون قبل از رسیدن به بلوچستان اونقدر می ترسونندتون که فکر می کنید همه مردم بلوچ در خیابان ها صف کشیده اند و منتظر آنند که شما را گردن بزنند

زاهدان

زاهدان شهری با صفاست بدون در و پیکر آری شهری بی در و پیکر و صد البته غرازه و لچر چون مسئولین محترم این منطقه همه پول ها و بودجه ها را که به استان داده اند به جیب زده اند معلوم است که مسئولینی بس گشنه گدا دارد

چهار راه رسولی

جایی مناسب برای خر شدن و گول خوردن از کاسبین منطقه توصیه می کنم هیچ وقت برای خرید به چهار راه رسولی نروید

سیستان و زابل:

مزخرف ترین جای این استان سیستان و زابل است درست است که این منطقه قدمت دارد و اماکن دیدنی بسیاری در آن قرار دارند ولی بس که طوفان در این منطقه به وقوع می پیوندند مهمانان محترم و محترمه نمی توانند آثار این زمین نا پهناور را ببینند

ایرانشهر

جایی بسایر عالی برای لاغر شدن و صد البته کباب شدن است ایرانشهر چنان گرم است که گویی شما را درون تنور قرار داده اند یک قلعه خیلی خوشگل نیز دارد که قلعه ناصری اش می نامند برخی مردمان این شهر رنگ تیره ای دارند و خیلی چهره های شان سیاه به نظر می رسد

چابهار

جایی بسیار عالی برای خرید انواع لوازم و وسایل چابهار شهر زیبا و مناسب برای تجارت است من که از چابهار خوشم اومد شما رو نمی دونم

دسته‌ها:Uncategorized

عکس های دیدنی

ژوئیه 1, 2010 ۱ دیدگاه
دسته‌ها:Uncategorized

چرا وبلاگنویسی

ژوئیه 1, 2010 بیان دیدگاه

با سلام

می گویند هر کس می خواهد وبلاگ نویس خوب باشد باید توانایی نوشتن را داشته باشد و سخنی برای گفتن نیز وجود داشته باشد تا بازدید کننده گان از بازدید وبلاگ لذت ببرند

اما من نه حرفی برای گفتن دارم و نه توانایی نوشتن گاهی اوقات دوست دارم با کسانی که انسانیت در وجود آنها موج می زند صحبت کنم اما در دنیای واقعی کمتر انسان هایی را می بینم که به معنی واقعی انسانیت پی برده باشند

بنابراین با خود گفتم دنیای مجازی را برگزینم تا شاید مردمانی را بیابم که انسانیت را سر مشق زندگی خود قرار دهند

فکر کنم این کافی باشد آری بهانه خوبیست برای نوشتن و برای یادگیری نویسندگی

ای کاش من یک ذره خاک بودم که کفش های ره گذران را نوازش می کردم

ای کاش من یک تکه ابر بودم که با تمام توان پراوز می کردم و گاه به حال مردمان گریه

ای کاش من یک تکه ابر بودم که خود را فدای بیابان خشک می کند

ای کاش من یک گیاه بودم که وجودم التیام بخش به دیگران بود

اما باز هم خداوند متعال را شکر و سپاس که من را انسانی دارای ادراک و احساس آفرید

از خداوند منان خواستارم که من را انسانی پاک بگرداند و گناهانی را که هر روز و هر شب انجام می دهم به درگاه خود عفو کند به من تواناییو قدرت عبادت کردن و قدرت مبارزه با نفس عطا کند

برای همه شما آرزوی موفقیت را دارم امیدوارم باز هم به وبلاگ کوچک و مستضعفی من سری بزنید و این کلبه کوچک را با حضور خود منور سازید

دسته‌ها:Uncategorized